1 اگزیستانسیالیسم و فرانکل
-1-1 بستر ظهور اگزیستانسیالیسمExistantiolism))
در آستانة قرن نوزدهم میلادی جهان اندیشه در موضعی قرار گرفت که نه بحثهای ذهن شناختی فلسفة جدید (از دکارت تا کانت) توانایی پاسخگویی به سؤالات اساسی طرح شده را داشت و نه نظام فکری فلسفة قدیم (فلسفة ارسطویی) که به هستی از دیدگاه موجود بماهو موجود مینگریست. اگر چه همچنان پرسش از معنای هستی و هستی بشر و چیستی این هستی اساسیترین مشکل اندیشة بشری بود ولی این سؤال از یک مفهوم عام انتزاعی عقلی با بداهت ذاتی و غیر قابل تعریف »() به نام وجود» نبود، بلکه پرسش از هستی ملموسی بود که فراچنگ هر انسانی میآید. به دیگر سخن، آدمی خود را همچون سایر موجودات در متن هستی حس میکرد و مانند هر موجود دیگری در معنای هستی مشارکت میورزید، چرا که انسانها تماشاگران هستی نیستند بلکه شرکت کنندگان در آنند»()و پرسش او دقیقاً از همین هستی ملموس بود. زیرا آدمی نه فقط هست، بلکه فهمی دارد از آن که کیست و مسئولیتی دارد برای آن که هست».()
این رویکرد نوین به اندیشه ورزی فلسفی که کییرکهگور آغازگر آن بود اگزیستانسیالیسم» یا هستیگرایی نام گرفت و نه تنها عالم فلسفه را دگرگون ساخت بلکه بر دو حیطه دیگر از عالم اندیشه یعنی الهیات و روانشناسی نیز تأثیری بسزا و ژرف نهاد. در واقع متألهان مسیحی و روانشناسان با بهرهگیری از مفاهیم اگزیستانسیالیستی روشی نوین برای روی آورد خود یافتند.
روانشناسی هستیگرایی که سومین مکتب در روان درمانی است، با اصالت بخشیدن به جنبة وجودی آدمی»، راه سومی در شناخت شخصیت انسان و ساختمان روانی او ارائه کرد و نشان داد که ریشة رفتارهای انسان را باید در خود او جستجو کرد، نه در تحلیهای تجزیهگرایانه و روانکاوانة فرویدی (مکتب اول) و نه در تحلیلهای رفتاگرایانة (مکتب دوم) که انسان را موجودی شرطی میداند. برمبنای اگزیستانسیالیسم انسان موجود مختاری است که حقیقت وجودی او بر اساس مسئول بودنش تفسیر میشود»،()بر خلاف درک روانکاوانه و رفتارگرایانه از انسان که او را در هالهای از محرکها و انگیزههای بیرونی که در اختیار فرد نیست فرو میبرند.
مهمترین اصل در روانشناسی هستیگرایی وقوف انسان به خویشتن» خود است. این خودآگاهی و وقوف هر دو ساحت وجودی او را فرا میگیرد و در سایة این هشیاری به خود واقعی (actual) (آنچه هست) و فاصلهای که با خود حقیقی (آنچه باید و میتواند باشد) دارد در یک خود برانگیختی()تلاش میکند تا با انتخاب روشهایی به خود حقیقی» خود نزدیکتر شود و این یعنی معنا بخشیدن به زندگی که از مهمترین دغدغههای انسان - و روانشناسی اگزیستانسیالیسم - است. به هر میزان که آدمی وقوف بیشتر و عمیقتری به ساحتهای وجودی خود پیدا میکند، به همان اندازه نیز دامنة اختیار او در گزینش راهکارهای مناسب و مفید افزایش مییابد، مسئولیتپذیری او بیشتر میشود و در نتیجه اضطراب وجودی او نیز در پذیرش این مسئولیت شدت مییابد.
-2-2 زمینههای بروز دینداری
از آنجا که هر امر فطری و درونی برای فعلیت یافتن و به عرصة حضور آمدن نیازمند زمینه و بستر مناسبی است، دینداری نیز شرایطی را میطلبد تا بتواند خود را نشان دهد. بدیهی است که این شرایط برای افراد مختلف، متفاوت خواهد بود: گاهی کسی که در کشتی با آسودگی خیال و به آرامی نشسته است و ناگهان میان امواج سهمگین دریا اسیر طوفان میگردد؛ در آن لحظات سخت که راه به جایی نمیبرد و امیدی به هیچکس و هیچ چیز نمیتواند داشته باشد؛ این فروغ امید در دلش به خوبی روشن میشود و او به یاد میآورد خدایی دارد که تنها از او میتواند طلب کمک نماید. به تعبیر کلی، سختیها و شداید یکی از بهترین و مناسبترین بسترهای ظهور خداباوریند. عین همین مثال را خداوند در قرآن کریم ذکر میفرماید: واًذامَسَّکُمُ الضُّرُّ فی البَحرِ ضَلَّ ما تَدعُونَ اًلا اًیاهُ»()()(و چون در دریا به شما خوف و خطری رسد در آن حال به جز خدا همه را فراموش میکنید).
گاهی روبه رو شدن با مرگ، به شکلی جدی، چنین زمینهای را مهیا میکند. مثل کسی که به بیماری لاعلاجی چون سرطان یا بیماریهایی از این قبیل مبتلا شده است و یقین میکند از دست هیچ کسی، هیچ کاری برنمیآید و مرگ در یک قدمی است. در این حالت انقطاع نیز - همچون مورد قبلی - میل به خداباوری آشکار میشود و فردی که پاسخ مثبت به آن میدهد به آرامشی وصف ناشدنی دست مییابد که بر مبنای هیچ معیار علمی کنونی قابل توجیه و تفسیر نیست جز اینکه این کشش در درون ناهشیار فرد به طور فطری موجود بوده و اینک مجال بروز یافته است.
عدهای با اقبال دنیا و دریافت نعمتهای الهی به او ایمان میآورند وبرخی با ادبار دنیا و درافتادن در گرداب مصائب. دستهای هم هستند که نسبت به اقبال و ادبار دنیا بیتفاوتند و در هر حالی تنها او را میبینند و بس که در بحث از سنخهای دینداری به این دسته بیشتر خواهیم پرداخت.
گفتیم که یکی از بسترهای ظهور دین، بیماری است حتی در موارد بیماری شدید نظیر روان پریشی».()آنچه در اینجا لازم است بدان توجه شود - چنان که فرانکل نیز تصریح دارد - آن است که بیماری، مثلاً روان پریشی، صرفاً زمینه و بستر بروز است و نباید به اشتباه آن را منشأ صدور دینداری تلقی کرد (چنان که برخی به این خطا لغزیدهاند). خداوند امانت دینداری را در درون (و به تعبیری در فطرت) همة انسانها به ودیعه گذاشته است و آنها بایستی با ایجاد زمینههای مناسب به این ساحت وجودی اجازه خود نمایی و ظهور دهند.
-3 نقدر وبررسی
گفتنی است که فرانکل با ابتنأ رواندرمانی برمعنی درمانی هستیگرایانه، یکی از بزرگترین گامها را در علم روانشناسی برداشته است. رهانیدن انسان از فرو رفتگی صرف در چنگال غریزه و اجداد مادون انسانی و باور وجود او و معانی صرفاً انسانی در وجود او از مهمترین دستاوردهایی است که روانشناسی به دست آورده است. شناختن پایگاه انسانی رفتارهای آدمی - ناهشیار - نیز کشف مهم دیگر این مکتب روان درمانی است.باور به اینکه انسان در جایی انسان است و از حیوان تمایز مییابد - و در واقع انسانیت او و حیثیت و ارزش او هم از همان نقطه آغاز میشود و نه جهات قبلی که مشترک با حیوان بود، نکتهای است که فروید با همة عظمتش و آدلر با همة تلاشش نتوانستند دریابند.
اما معنی درمانی گمشدة آدمی را در درون خودش جستجو میکند و نه در نظامهای بدوی و نه در ریختهای کهن غیر انسانی و آنچه انسان در زندگی از دست میدهد و به دنبال این گم گشتگی دچار حیرت، سرگشتگی، افسردگی، اضطراب و تنش روحی و روانی میگردد، ناشی از همین امر انسانی است. با این وجود، فرانکل نیز گاهی از خطا به دور نمانده و پرداختن به امری او را از امور دیگر باز داشته است که به برخی از آنها میپردازیم.
3-1 - او بر معنای زندگی تکیه میکند، آنقدر که باور میکند انسان حقیقی کسی است که توانسته معنای زندگی خود را - که امری شخصی هم هست - تحقق بخشد، حالا این معنا هر چه باشد فرقی نمیکند. بدین ترتیب میان انسانی که به بدترینها دست میزند و در آن راستا میکوشد بهگونهای که موجب نابودی جامعهای و یا حتی جهانی میشود (بدون هیچگونه احساس ناآرامی در وجدان و یا قلب ) انسانی که همة هستی خود را به پای آرامش و رستگاری خود و دیگران میگذارد از این حیث تفاوتی نیست. زیرا هر دو، حداکثر تلاششان را برای رسیدن به معنایی که از زندگی درک میکردهاند، انجام دادهاند و از آنجا که معنای زندگی شخصی است چگونه میتوان گفت که یکی دریافتن آن به خطا رفته و مرتکب اشتباه شده است و دیگری راه را درست طی کرده است؟ در واقع ملاک قضاوت در اینجا چه خواهد بود؟
-3-2 همچنین معیارها و ملاکهای من حقیقی» چیست؟ به بیان دیگر بر مبنای اگزیستانسیالیسم فاصله و شکاف میان من حقیقی» آدمی و من واقعی» انسان موجب حرکت و پویش او به سمت تحقق ظرفیتها و استعدادهای بالقوهاش میگردد و در این خود شکوفایی انسانی است که فرد تعالی مییابد و رو به کمال میرود. من واقعی» واضح و روشن است، اما من حقیقی» چه؟ ویژگیهای من حقیقی» چیست و بر چه مبنایی این ویژگیها تعیین گشته است؟
-3-3 فرانکل گفته است آدمی هر قدر محو دیگران شود، بیشتر به انسانیت نزدیک شده است» و این دیگر»ی ممکن است یک کار ارزشمند، یک هدف والا یا فرد دیگری باشد که به او عشق میورزد و یا . سؤال این است: اگر صرفاً محو دیگری شدن را موجب تعالی بدانیم، فردی که عاشق انسانی دیگر شده با فردی که به خدای واحد مهر میورزد و فقط در برابر او سراز پا نمیشناسد تنها تفاوتشان در میزان عمق و ژرفای تحقق معنای زندگی است. حال آنکه از چشم خود او هم نباید پوشیده مانده باشد که هر قدر طرف مقابل آدمی، یعنی معشوق، از سعة وجودی بیشتری برخوردار باشد، عاشق نیز، روح بزرگتری خواهد یافت. آنگاه ظرف وجودی انسان کجا و وجود لایتناهی بما لایتناهی خداوندی کجا؟!! و انسانی که اسیر فرد انسانی دیگر (از نوع خودش) گشته کجا و انسانی که به فراتر از هستی پیوسته است کجا؟!!!
در حقیقت این اشکال از مسئلهای مبنایی سرچشمه میگیرد و آن سکولاری اندیشیدن وی در باب باور به خدا است. یعنی خدای مورد قبول او هم امری این جهانی و برآمده از همین هستی است و نه چیزی فراتر از آن. این خطا، خاستگاه فرویدی دارد و او بود که نخستین بار در عالم روانشناسی به این باور گرائید.
-3-4 با اینکه فرانکل با کشف ناهشیار گامی بزرگ در جهت انسانی کردن خصوصیات انسانی برداشت و با اینکه صراحت دارد که تا انسان و ویژگیهای خاص وجودیش را باور نکنیم، او را به درستی نشناختهایم، با وجود این، انسان مورد قبول او همان انسان فرویدی ( و داروینی) است یعنی انسانی برآمده از حیوان که البته پس از برآمدن، تمایز یافته است. از این رو فرانکل نیز همچون فروید ناهشیار غریزی را به عنوان ویژگی مشترک انسان و حیوان میپذیرد و همین جا باید پرسید آیا او در درک این بُعد از وجود انسان دچار لغزش نشده است؟ آیا وجه مشابهت این دو، دلیل عینیت آنها است؟ به نظر میرسد او به تنگنایی دچار شده است که فروید بر سر راه روانشناسی و روانشناسان ایجاد کرده است.
منابع:
مارتین هایدگر، ص 37 - 38
- همان، ص 48
- همان، ص 41
- خدا در ناخودآگاه، ص 34 - 36
آدرس سایت خبر گزاری :BBc
ensani. ir
تاریخ مراجعه :1399/8/21
مصاحبه با بچه های 7 تا 10 سال درباره شناخت خداوند، خیر و شر بودن چند سوال دیگر.
به ,که , ,این ,است ,انسان , ,است که ,که به ,و نه ,است و
درباره این سایت